مزار بی نشان
مزار بی نشان
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع شکست و دیده ز دل اشکِ دانه دانه گرفت
ز پشت پنجره ها دیدگان پر اَشکم سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و دود و نوای زهرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
مصیبتی است علی را که پیش چشمانش عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
چه گفت فاطمه کان گونه با تأثر و غم علی مراسم تدفین او شبانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور کرد شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قانعی زارع در 1394/12/10 ساعت 05:48:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید