شهید محسن حججی
همیشه یک تسبیح گلی دستش بود.
بهش می گفتم آقا محسن هی با این تسبیح چی میگی لب می جنبنی؟
به خودم می گفتم اگه به من بود این سی و سه تا دانه را ظرف دو دقیقه قرش می دادم و می رفت
صدتایی نیست که این همه مشغولش شده است
دارم برای زمین ذکر می گم تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون.
گفت : روی این زمین می خوابیم راه می رویم نباید مدیونش بشیم.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قانعی زارع در 1398/09/26 ساعت 09:21:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید