ناراحت نباش
آقاکه به حمام تاجرباشی می رسدمتوجه چهره غم زده فرزندش می شود.
بامهربانی می گوید:"فرزندم!حتما به روزهایی فکر می کنی که چهار پنج نفر پدرت رادرآمدن به گرمابه به رسم احترام همراهی می کردند،دستش را می بوسیدند،پشت سرش نماز می خواندندو…اماامروز که دشمنان و کودتاچیان ،انقلابیون را سرکوب کرده اند،تنها و غریب شده است.”
او خطاب به فرزندش می افزاید:"ناراحتی رااز خودت دور کن،که اگرکارمان برای خدا باشد،نه ازآن تعربف و تمجیدهاخوشحال می شویم و نه از این بی مهری ها غمگین.”
صفحات: 1· 2
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قانعی زارع در 1393/10/27 ساعت 07:33:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید