ناراحت نباش


آقاکه به حمام تاجرباشی می رسدمتوجه چهره غم زده فرزندش می شود.

بامهربانی می گوید:"فرزندم!حتما به روزهایی فکر می کنی که چهار پنج نفر پدرت رادرآمدن  به گرمابه به رسم احترام همراهی می کردند،دستش را می بوسیدند،پشت سرش نماز می خواندندو…اماامروز که دشمنان و کودتاچیان ،انقلابیون را سرکوب کرده اند،تنها و غریب شده است.”

او خطاب به فرزندش می افزاید:"ناراحتی رااز خودت دور کن،که اگرکارمان برای خدا باشد،نه ازآن تعربف و تمجیدهاخوشحال می شویم و نه از این بی مهری ها غمگین.”

صفحات: · 2

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.