اسرار عاشورا
يزيد از خشم برافروخت و گفت : در روى من اين سخن مى گوئى ، پدر و برادرت از دين خارج شدند، زينب كبرى فرمود: با دين خدا و پدر و برادرم تو و جد تو و پدرت هدايت يافتيد اگر مسلمان باشى ؟!
يزيد گفت : دروغ گفتى اى دشمن خدا، زينب فرمود: تو اميرى و از سلطنت خود سوء استفاده مى كنى و ستم مى كنى گويا يزيد حيا كرد و ساكت شد.
آن مرد شامى دوباره سخن (زشت ) خود را تكرار كرد، يزيد گفت : دور شو خدا مرگت دهد و از روى زمين بردارد.
آنگاه يزيد دستور داد تا بانوان را با امام به زندانى بردند كه از سرما و گرما محفوظ نبودند، به گونه اى كه چهره آنها پوست انداخت .
و در روايت است كه امام صادق عليه السلام فرمود: كه امام سجاد و همراهان حضرت را در اتاقى (مخروبه ) نهادند، برخى از اسرا گفتند ما را به اين جهت در اين اتاق زندانى كرده اند تا سقف بر سر ما فرود آيد،
زندانبانان كه رومى بودند به يكديگر با زبان رومى گفتند: اينها را نگاه كنيد، مى ترسند كه سقف بر سرشان فرود آيد در حالى كه فردا آنها را خارج كرده مى كشند، امام سجاد فرمود: جز من كسى زبان رومى نمى دانست .
و طبق پاره اى از روايات يزيد منتظر بهانه اى بود تا امام سجاد را به قتل برساند.
صفحات: 1· 2
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قانعی زارع در 1395/07/19 ساعت 05:02:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |