امان از دل زینب
در حماسه حسينى آن كسى كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسينى بر روح مقدس او تابيد، خواهر بزرگوارش زينب (سلام الله عليها) بود. راستى كه موضوع عجيبى است: زينب با آن عظمتى كه از اول داشته است -و آن عظمت را در دامن زهرا عليها السلام و از تربيت على عليه السلام به دست آورده بود- در عين حال زينب بعد از كربلا با زينب قبل از كربلا متفاوت است، يعنى زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت بيشترى دارد.
ما مىبينيم در شب عاشورا زينب يكى دو نوبت حتى نمىتواند جلوى گريهاش رابگيرد. يك بار آنقدر گريه مىكند كه بر روى دامن حسين بيهوش مىشود و حسين عليه السلام با صحبتهاى خودش زينب را آرام مىكند: «لا يذهبن حلمك الشيطان» خواهر عزيزم! مبادا وساوس شيطانى بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد، صبر و تحمل را از تو بربايد. وقتى حسين به زينب مىفرمايد كه چرا اين طور مىكنى، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودى؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همين طور، مادر همين طور، زينب با حسين اينچنين صحبت مىكند: برادرجان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهى غير از تو داشتم، ولى با رفتن تو براى من پناهگاهى باقى نمىماند.
اما همينكه ايام عاشورا سپرى مىشود و زينب، حسين عليه السلام را با آن روحيه قوى و نيرومند و با آن دستور العملها مىبيند، زينب ديگرى مىشود كه ديگر احدى در مقابل او كوچكترين شخصيتى ندارد. امام زين العابدين (ع) فرمود: ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را به يك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوى من و سر ديگر آن به بازوى عمهام زينب بسته بود.
مىگويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنا بر اين بيست و دو روز از اسارت زينب گذشته است، بيست و دو روز رنج متوالى كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه مىكنند، يزيدى كه كاخ اخضر او (يعنى كاخ سبزى كه معاويه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجللى بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبد به، خودش را مىباخت. بعضى نوشتهاند كه افراد مىبايست از هفت تالار مىگذشتند تا به آن تالار آخرى مىرسيدند كه يزيد روى تخت مزين و مرصعى نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفراى كشورهاى خارجى نيز روى كرسيهاى طلا يا نقره نشسته بودند. در چنين شرايطى اين اسرا را وارد مىكنند و همين زينب اسير رنج ديده و رنج كشيده، در همان محضر چنان موجى در روحش پيدا شد و چنان موجى در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. يزيد شعرهاى ابن زبعرى را با خودش مىخواند و به چنين موقعيتى كه نصيبش شده است افتخار مىكند. زينب فريادش بلند مىشود: «ا ظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى ان بنا على الله هوانا و بك عليه كرامة؟» اى يزيد! خيلى باد به دماغت انداختهاى (شمختبانفك!). تو خيال مىكنى اينكه امروز ما را اسير كردهاى و تمام اقطار زمين را بر ما گرفتهاى و ما در مشت نوكرهاى تو هستيم، يك نعمت و موهبتى از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستى و من براى تو يك ذره شخصيت قائل نيستم.
ببينيد، اينها مردمى هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحى و معنوى همه چيزشان را از دست دادهاند. آن وقت شما توقع نداريد كه شخصيتى مانند شخصيت زينب چنين حماسهاى بيافريند و در شام انقلاب به وجود بياورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد.
يزيد مجبور شد در همان شام حرف خودش را عوض كند و اسرا را محترمانه به مدينه بفرستد، بعد تبرى كند و بگويد:«خدا لعنت كند ابن زياد را، من چنان دستورى نداده بودم، او از پيش خود اين كار را كرد.» چه كسى اين كار را كرد؟ زينب چنين كارى را كرد.
در آخر جمله هايش اين طور فرمود: «يا يزيد! كد كيدك و اسع سعيك ناصب جهدك فو الله لا تمحوا ذكرنا و لا تميت وحينا». زينب عليها السلام به كسى كه مردم با هزار ترس و لرز به او «يا امير المؤمنين» مىگفتند، خطاب مىكند كه يا يزيد! به تو مىگويم: هر حقهاى كه مىخواهى بزن و هر كارى كه مىتوانى انجام بده اما يقين داشته باش كه اگر مىخواهى نام ما را در دنيا محو كنى، نام ما محو شدنى نيست، آن كه محو و نابود مىشود تو هستى.
چنان خطبهاى در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقى ماند و خشم، سراسر وجود آن مرد شقى و لعين را فرا گرفت و براى اينكه دل زينب را آتش بزند و زبان او را ساكت كند و براى اينكه زينب منقلب بشود، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد: با عصاى خيزران خود به لب و دندان ابا عبد الله اشاره كرد.
“لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم”
منبع: بنقل از مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، ج 17.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قانعی زارع در 1395/08/08 ساعت 12:22:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |