فرازی از خاطرات و وصیت نامه شهید ردانی پور

فرازی از  خاطرات  شهید ردانی پور

یک دختر جوان ایستاده بود جلوی مغازه ، رویش را سفت گرفته بود. این پا و آن پا می کرد. انگار منتظر کسی بود. راننده تا دید، پرید پشت ماشینش . چند بار بوق زد، چراغ زد،ماشین را جلو وعقب کرد. انگار نه انگار ، نگاهش هم نمی کرد. سرش را این ور و آن ور می کرد، ناز می کرد. از ماشین پیاده شد ، آمد جلو. گفت « بفرما بالا!» یک هو دید یک چادر مشکی و یک جفت کفش پاشنه بلند ماند روی زمین و یک پسر بچه نه ده ساله از زیرش در رفت. مصطفی بود! بعد هم علی پشت سرش، از ته کوچه سرکی کشید، چادر و کفش را برداشتو در رو..

فرازی از وصیت نامه شهید ردانی پور
خواهرانم
در تربيت فرزندانتان بکوشيد و حجاب را رعايت کنيد. زهرا گونه زندگي نماييد و شوهرانتان را به راهخدا واداريد.

مادر خدا پدرم را رحمت و شما را عاقبت به خير کند. انشا الله اگر کربلا مشرف شدي مرا فراموش نکن. و از حضرت امام حسين(ع) تقاضا کن که قربانيت را بپذيرد.



صفحات: 1·

  • نظر از: رد پای یک طلبه
    1393/11/01 @ 08:57:50 ب.ظ

    رد پای یک طلبه [عضو] 

    سلام عليكم

    متشكرم از مطلب خوبتان.

    به ما هم سر بزنيد.


    الحاقیات:
    • 49929-m.jpg -   ضمیمه یافت نشد!

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.