وداع

اندک اندک دامن پرمهر خویش
جمع کرده می‌روی از کوی ما
از همین حالا دلم بگرفته است
ای حضور تو همیشه دلگشا


باز فصل تلخ هجران می‌رسد
فصل محرومیت از دیدار تو
فصل دل بستن به عکسی نیمه رخ
مانده از یک جلوه رخسار تو


فصل تنهایی و غربت، بی‌کسی
ناگهان افتادن از شور و سرور
خاطرات باتو بودن را مدام
در سکوت بی‌تویی کردن مرور


لن ترانی را شنیدن در جواب
وز سوال خویش گردیدن خجل
سر به زیر افکندن و نالان شدن
غایبانه با تو کردن درد دل


نیشخند کاهلان دیدن به روز
ریشخند جاهلان گشتن به شام
سیلی از آن دشمن مکار تو
روز و شب در هر قدم خوردن مدام


ای خوشا آن کس که در فصل حضور
با لبی خندان صدایش می‌کنی
می‌بری در خلوت دولت‌سرا
با ندیمان آشنایش می‌کنی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

p align="center"> اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً