خورشید شهر ما

یک شهر،یک عالم دینی

خیلی ها با شنیدن اسم تاکستان به یاد انگورهای شیرینش می افتند و تو به یاد مردی که شیرینی سخنش کار صدها باغ انگور را می کرد.

اولین باری که می خواستی  به دیدنش بروی ،حس و حال عجیبی داشتی. شنیده بودی که او بیش از بیست سال است هر شب چهارشنبه در گرما خود را به مسجد مقدس جمکران می رساند و در آن جا برای ظهور مولا و مقتدایش اشک می ریزد و تا سحر به مناجات با خدا می پردازد .

همان کسی که علی رغم داشتن  سمت های مهمی مثل نمایندگی در مجلس خبرگان رهبری  و امامت جمعه شهرستان تاکستان ،مثل طلبه ای ساده به مردم خدمت می کرد؛ با مستمندان نشست و برخاست داشت. برای ازدواج جوانان قدم برمی داشت ،در خط مقدم جبهه حضور می یافت ،در مناطق محروم مسجد و مدرسه می ساخت و…

در خانه ی ساده و بی پیرایه ای که محل زندگی اش است،به دیدارش می شتابی و پس از گفت و گویی آکنده از نور و محبت،از ایشان می پرسی:چه طور است که از این همه آمد و شد به مسجد مقدس جمکران خسته نشده اید؟

در پاسخ لبخندی می زند و با صورتی که از فرط دلدادگی به امام زمان (عج) گل انداخته است . می فرماید:

رشته ای برگردنم افکنده دوست          می کشد هر جا که خاطره خواه اوست.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

p align="center"> اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 
مداحی های محرم